|
|
نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1396
بازدید : 445
نویسنده : غریبه آشنا
|
|
مثنوی گلایه_به_خالق
ستایش کنم خالق خویش را
که بخشیدبه من جام درویش را
هفت خوان دردرامیکنم آغاز
بابال زخمی نویسم این راز
شکوه ها شده بام بازام
خلایق شدن گام آزارم
یکی باسازودیگری کینه
همراه خردل آیدازسینه
نفس درسینه نمانده دیگر
از گازخردل که شده زیور
گرفته دورم رنج روزگار
پرچین عشق رانبوده آثار
غمهامیباردخراوربه خروار
برده فروشی به نرخ نان شد
غیرت گرسنه درپی آن شد
دروغ وزشتی فراوان شده
سخن_پلشتی پاسبان شده
ناپاکی نقش ضمیرهاشده
هتاکی نقش سفیرهاشده
بازارشهوت شده پررونق
غرورغرق شده میان زورق
مردم فریبی رسیده به اوج
سفیانی ببین باسپاه فوج
صفت وصافی برای خروج
بردرگاه ظن نمانده بروج
سرهاراببین همه گرم شده
دست حرمتهاولی نرم شده
حیاازدیده رخت غم بسته
شرم هاازایده آرام گسسته
میان اقوام نبینی دستی
روابط چقدرگرفته سستی
حراج عشق شددراین زمانه
گیسوی درد رامیزنم شانه
کمان آرش پوسیده گشته
زلیخابختش سیاه برگشته
بیستون بودونقش رستمی
که آنهم شده نیش و ستمی
مدعی گرفت تیشه رابدست
برریشه هازدباحالتی مست
بنام فرهاد در کام ضحاک
جسم کاوه رانمودن صدچاک
گرگ های فرهنگ باحکم والی
پوشیدن به تن پوست غزالی
شدندحافظ میراث اجداد
به یغمارفته هرچه بوده یاد
نه یاوری ماندنه هم آشنا
درقلزم ننگ میکنند شنا
روباه صفتان بالباس شیر
دارندبه کمرقبضه شمشیر
سرودشادی مارش عزاشد
اسرارجوغن آسان رواشد
درتومولوسی نباردباران
اعتمادرفته درجمع یاران
هرجایی گشتم حاکمان دیدم
آرش هاولی بی کمان دیدم
درخاک پدرم صدکورش دیدم
داریوش هارادریورش دیدم
درهرنقطه ای صدتازبان بود
درهرعقده ای کینه عیان بود
برق لبخندی نبوده به لب
سیاهی نشست بربام حلب
سهراب کشی رابدیدم بسیار
چه خون دلها که بوددربهار
تامن رسیدم میان اغیار
لچک پرخون شدازسرفه یار
چشمان امیدنداردسویی
درکلامم نیست بجزاندوهی
سردرگم شده کلاف علیا
دراین مصیبت بااین واویلا
شیرهم که باشی باهزارروباه
چاره نیست جزسکوتی باآه
شنیدی یارب غم دلم چیست
ازفراق یارچشمانم خونیست
یارسان مرابه شاه زمان
یابگیرجانم راازاین میان
شاعرحماسی سرای قوم لر
جانبازشیمایی علی_سرابي_یاقوند
لرپرس ௹ ازلطف شما بی نهایت سپاسگزارم௹
:: موضوعات مرتبط:
سیاست ,
ادبیات ,
,
:: برچسبها:
مثنوی ,
حماسی ,
اقوام ,
لر ,
|
|
|